«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۸۸مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن کنار آب و پای بيد و طبع شعر و ياری خوش معاشر دلبری شيرين و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت اين عشرت که داری روزگاری خوش هر آن کس را که (بر) در خاطر ز عشق دلبری باریست سپندی گو بر آتش نه که دارد (داری) کاروباری خوش عروس (نظم) طبع را زيور ز فکر بکر میبندم بود کز (نقش) دست ايامم به دست افتد نگاری خوش شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروز است و طرف لالهزاری خوش مییی در کاسهی چشم است ساقی را بهنامايزد که مُستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه که شنگولان (شیرینت، سرمستت) خوشباشت بياموزند کاری خوشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:07:05
ای همه شکل تو زیبا و همه جای تو خوش ۲۸۷
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۸۷فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلنای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوشدلم از عشوهی (یاقوت) شيرين شکرخای تو خوشهمچو گلبرگ طری (بود) هست وجود تو لطيفهمچو سرو چمن خلد سراپای تو خوششيوه و ناز تو شيرين، خطوخال تو مليحچشم و ابروی تو زيبا قد و بالای تو خوشهم گلستان خيالم ز تو پرنقشونگارهم مشام دلم از زلف سمنسای تو خوشدر ره عشق که از سيل بلا نيست گذارکردهام خاطر خود را به تمنای تو خوششکر چشم تو چه گويم (پیش چشم تو بمیرم) که بدان بيماریمیکند درد مرا از رخ زيبای تو خوشدر بيابان طلب گر چه ز هر سو خطریستمیرود حافظ بیدل به تولای تو خوشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:08:15
دوش پنهان گفت با من کاردانی تیزهوش ۲۸۶
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۸۶فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاندوش با من گفت پنهان کاردانی تيزهوشو از شما پنهان نشايد کرد سر میفروشگفت آسان گير بر خود کارها کز روی طبعسخت (میگیرد) میگردد جهان بر مردمان سختکوشوان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلکزهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوشبا دل خونين لب خندان بياور همچو جامنی گرت زخمی رسد چون چنگ آیی در خروشتا نگردی آشنا زين پرده رمزی نشنویگوش نامحرم نباشد جای پيغام سروشگوش کن پند ای پسر و از بهر دنيا غم مخورگفتمت چون در حديثی گر توانی داشت (گوش) هوشدر حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنیدزان که آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوشبر بساط نکتهدانان خودفروشی شرط نيستيا سخن دانسته گو ای مرد (بخرد) عاقل يا خموشساقيا می ده که رندیهای حافظ فهم کردآصف صاحب قران جرمبخش عيبپوشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:07:05
در عهد پادشاه خطابخش جرمپوش ۲۸۵
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۸۵مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان در عهد پادشاه (عطا) خطابخش جرمپوش حافظ قرابهکش شد و مفتی پيالهنوش صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست تا ديد محتسب که سبو میکشد به دوش احوال شيخ و قاضی و شرب (مدام) اليهودشان کردم سوال صبحدم از پير میفروش گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی درکش زبان و پرده نگه دار و (سر بپوش) می بنوش ساقی بهار میرسد و وجه می نماند فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار عذرم پذير و جرم به ذيل کرم بپوش تا چند همچو شمع زبانآوری کنی پروانهی مراد رسيد (رسد حافظا) ای محب خموش ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش چندان بمان که خرقهی ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پير ژندهپوشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:02:23
هاتفی از گوشهی میخانه دوش ۲۸۴
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۸۴مفتعلن مفتعلن فاعلنهاتفی از گوشهی ميخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش لطف (عفو) الهی بکند کار خويش مژدهی رحمت برساند سروشلطف خدا بيشتر از جرم ماست نکتهی سربسته چه (گویی) دانی خموش اين خرد خام به ميخانه بر تا می لعل آوردش خون به جوش گر چه وصالش نه به کوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش گوش من و حلقهی گيسوی يار روی من و خاک در میفروش رندی حافظ نه گناهیست صعب با کرم پادشه (جرم) عيبپوش داور دين شاه شجاع آن که کرد روح قدس حلقهی امرش به گوش ای ملک العرش مرادش بده و از خطر چشم بدش دار گوشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
میترسید بیآنکه بداند میترسد. غمگین بود بیآنکه بداند از چه. میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستمТавсифи сонетхои Хофиз