چگونه پوتین با دستکاری و تحریف تاریخ توسعهطلبی اش را توجیه میکند؟
دیدار تاریخی ترامپ و پوتین در آلاسکا دستاوردی نداشت. دیدار رئیس جمهور آمریکا با زلنسکی و رهبران اروپا نیز به نتیجۀ مشخصی نینجامید. ولادیمیر پوتین بر خواستههای نخستیناش همچنان پافشاری میکند. از سوی دیگر، به نظر میرسد رئیس جمهور آمریکا از پیشنهاد او برای توقف درگیریها حمایت میکند. پوتین خواهان الحاق کامل دوُنِتْسْک، استان شرقی و ثروتمند اوکراین، به روسیه است. رهبر روسیه حتی بخشهایی از این منطقه را که در حال حاضر در اختیار اوکراین است، مطالبه میکند. در عوض، او قول داده است در صورت عملی شدن خواستههایش تلاش برای فتح سرزمینهای بیشتر را متوقف کند. با این حال، کارشناسان روس معتقدند که پوتین با داشتن قدرت کافی برای جلوگیری از مداخلۀ نظامی کشورهای غربی، به تصرف بخشهایی از خاک همسایگان خود ادامه خواهد داد. توسعه طلبی او استوار بر یک روایت تاریخی است که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به قدرت رسیدن او رفته رفته ساخته و پرداخته شده است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر ۱۹۹۱، روسیه در یک چشم به هم زدن از ابرقدرتی جهانی به قدرتی منطقهای تبدیل شد. بسیاری از جمهوریهای پیشین شوروی در اروپای شرقی و قفقاز اعلام استقلال کردند. روسها ناگهان خود را یتیم و بیسرپرست احساس کردند. کشورشان شکوه و عظمتِ گذشتهاش را از دست داد و به کشوری فقیر و حتی منفورِ اتباع سابق خود تبدیل شد. وظیفهای که ولادیمیر پوتین پس از به قدرت رسیدنش در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ برای خود تعیین کرد، بازگرداندن غرور از دست رفتۀ دوران شوروی به کشور روسیه بود. او میبایست لکههای سیاهی را که بر اثر افشاگریهای دورۀ «پرستروییکا» در زمان گورباچف بر دامن تاریخ دوران شوروی نشسته بود پاک کند و تاریخی گندزدایی شده از آن دوران به نسلهای جوان روس عرضه کند. ولادیمیر مِدینسکی، وزیر فرهنگ پوتین از ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۰، همواره میگفت: باید دست به ساخت و پرداخت روایتی ملی از تاریخ آن دوران بزنیم تا نسلهای جوانتر بتوانند به آن افتخار کنند. با چنین هدفی بود که تحریف گستردۀ تاریخِ دوران شوروی آغاز شد. نویسندگان تاریخ پاکسازی شده زیر نظر شخصِ ولادیمیر پوتین «جنگ کبیر میهنی» (از ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ تا ۹ مهٔ ۱۹۴۵) را محور روایت تاریخی قرار دادند. زیرا آن جنگ را عنصری وحدت بخش میانگاشتند. در آن جنگ هیچ خانوادۀ شوروی در امان نماند. مردان برای سرزمین پدری جنگیدند و جان باختند و زنان در پشت جبهه از هیچ کوششی فروگذار نکردند. اما در این تاریخ گندزدایی شده، نویسندگان از همپیمانی و همدستی اتحاد شوروی و آلمان نازی که کم و بیش دو سال از اوت ۱۹۳۹ تا ژوئن ۱۹۴۱ طول کشید، چندان که باید سخن نمیگویند و به اشارهای توجیهگرانه به آن دوره بسنده میکنند. در حالی که آن همپیمانی به رژیم شوروی امکان داد لهستان را با همدستی متحدان نازیاش تکه پاره کند، کشورهای بالتیک را به اشغال خود درآورد و به فنلاند حمله کند. در این تاریخ گندزدایی شده از «کشتار کاتین» سخنی به میان نمیآید. در آن کشتار که در بهار ۱۹۴۰ در جنگل کاتین روی داد، چندین هزار لهستانی بهویژه افسران فعال و ذخیره از جمله دانشجویان، پزشکان، مهندسان، معلمان و دیگر سرآمدان لهستانی که گمان میرفت با ایدئولوژی کمونیستی مخالف اند، به دست پلیس سیاسی شوروی کشته شدند. از تجاوز سربازان ارتش سرخ به دو میلیون زن آلمانی در پایان جنگ نیز سخنی به میان نمیآید. از اساسهای اوکراینی فراوان سخن گفته میشود، اما از لشکر ژنرال «آندری ولاسوف» و واحدهای اساس و ورماخت روسیه که همدست نازیها بودند، سخنی به میان نمیآید. از اشتباهات فرماندهی شوروی نیز که به تلفات انسانی سنگینی انجامید یادی نمیشود. سهم متحدان غربی در پیروزی بر نازیسم ناچیز شمرده میشود و از ژوزف استالین تعریف و تمجید میشود. زیرا او نمادی از نظم، امنیت و میهن بزرگ پیروزمند است. او تزار سرخ بود که نازیسم را شکست داد. درواقع، ولادیمیر پوتین خود را وارث او میداند از سال ۲۰۱۵ پوتین خود در صف نخست راهپیمایی در مسکو ظاهر میشود و به گونهای رهبری یک میلیون نفر را در «جشن پیروزی بر نازیها» به عهده دارد. این راهپیمایی که در آغاز برای ادای احترام به کشتهشدگان جنگ برگزار میشد، اکنون به یک راهپیمایی کم و بیش مذهبی تبدیل شده است. اگر سخنرانیها، شعارها و سرودهای این تظاهرات را تجزیه و تحلیل کنیم، متوجه میشویم که این جشن یک روز مقدس است که در آن زندگان و مردگان باهم درمیآمیزند و یکی میشوند و ملتی یگانه، ابدی، جاودانه و شکستناپذیر تشکیل میدهند. درواقع، با این راهپیمایی که هرسال در نهم ماه مه برگزار میشود، مردم روسیه نه تنها پیروزی بر نازیهای تاریخی را جشن میگیرند بلکه خود را برای جنگ با نازیهای امروز و در درجه نخست اوکراینیها آماده می کنند. این دین جدید، دین پیروزی روسیۀ شکستناپذیر است که قلمروش بنابه تقدیر تاریخ باید گسترش پیدا کند. در سرودی که کودکان میخوانند گفته میشود: ما سواستوپول و کریمه را برای فرزندانمان حفظ خواهیم کرد و آلاسکا را برای میهنمان پس خواهیم گرفت. به گفتۀ کارشناسان، اما پوتین واقعیتی را فراموش میکند و آن اینکه روسیه کشوری است با جمعیتی پیر و بعید مینماید که چنین جمعیتی بتواند به جاهطلبیهای پوتین جامۀ عمل بپوشاند. برپایۀ دادههای آماریِ سال ۲۰۲۴ تنها ۱۵ درصد از جمعیت روسیه زیر ۱۵ سال دارند. پیشبینی میشود تا سال ۲۰۳۴ نسبت جمعیت بالای ۶۵ سال به ۲۵٪ برسد و جمعیت زیر ۱۵ سال به ۱۳٪ کاهش یابد.
--------
--------
چند علتِ شکست آمریکا در افغانستان از نگاه تحلیلگران غربی
جمعۀ این هفته ۱۵ اوت ۲۰۲۵ چهارمین سالگرد خروج نیروهای آمریکایی و متحدانشان از افغانستان و بازگشت طالبان به قدرت است. چهار سال پیش در بعد از ظهر چنین روزی اشرف غنی، رئیس جمهور افغانستان، از مقام خود کناره گیری کرد و شتابان از کشور بیرون رفت. طالبان وارد کاخ ریاست جمهوری شدند و به آگاهی همگان رساندند که به زودی تأسیس دوبارۀ «امارت اسلامی افغانستان» را اعلام خواهند کرد. آنان بیست سال پیش در اکتبر ۲۰۰۱ با حملۀ نیروهای آمریکایی و ائتلاف بیش از ۴۰ کشور از جمله همۀ اعضای ناتو سرنگون شده بودند. حمله به افغانستان و سرنگونی طالبان پاسخی بود به حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به مرکز تجارت جهانی در نیویورک. دولتی که پس از سرنگونی طالبان زیر عنوان «جمهوری اسلامی افغانستان» قدرت را در آن کشور به دست گرفت، از پشتیبانی همۀ کشورهای غربی بهویژه آمریکا برخوردار بود. اما حضور پیوستۀ نیروهای آمریکایی و متحدانشان در افغانستان بسیار پرهزینه و مرگبار بود. از سال ۲۰۰۳ طالبان جنگی نامتقارن با آن نیروها آغاز کردند که سرانجام به شکست آنها و پیروزی طالبان انجامید. جنگ طالبان با نیروهای ائتلاف و نیروهای مسلح «جمهوری اسلامی افغانستان» بیشتر جنگ چریکی، شبیخون، کمین کردن و عملیات انتحاری بود. به عقیدۀ بسیاری از کارشناسان غربی، نیروهای ائتلاف که در سرزمینی بیگانه میجنگیدند، نمیتوانستند با آن شیوههای جنگی مقابله کنند. جنگجویان طالبان در میان نیروهای ارتش و پلیس افغانستان نفوذ میکردند و دست به کشتار میزدند. برای مثال، در ۳ نوامبر ۲۰۰۹ در منطقه نادعلی یک پلیس افغان پنج سرباز بریتانیایی و دو سرباز افغانستانی را کشت و فرار کرد. به نوشتۀ «کارولین وایات» (Caroline Wyatt)، خبرنگار بی بی سی در امور دفاعی، در آن سالها استخدام و آموزش مأموران پلیس و اطمینان از وفاداری آنان به دولت افغانستان بسیار دشوار بود. هنگامی که ترامپ در سال ۲۰۱۷ رئیس جمهور آمریکا شد، جنگ با طالبان کم و بیش به بنبست رسیده بود. افزون بر این، ایالات متحد آمریکا سالانه ۲۷ میلیارد دلار صرف هزینههای نظامی میکرد و این به مذاق سوداگرانۀ ترامپ خوش نمیآمد. از همین رو، او تصمیم گرفت نیروهای آمریکایی را از افغانستان خارج کند. چنین بود که آمریکاییها کوشیدند به دیپلماسی روی آورند و با طالبان وارد گفت و گو شوند. با این حال، «تیم امنیت ملی رئیس جمهور» که بیشتر از ژنرالهای شاغل و ژنرالهای سابق تشکیل شده بود، وعدههای آمریکا را به مردم افغانستان به ترامپ یادآوری کرد و با تنظیم «سیاست راهبردی جدید» از او خواست تا اجازه دهد ایالات متحد آمریکا بر نیروهایش در افغانستان بیفزاید. در آن «سیاست راهبردی»، شرطهایی برای رسیدن به توافق با طالبان از راه مذاکره تعیین شده بود. یک سال بعد، هنگامی که ترامپ از پیشرفت «سیاست راهبردی جدید» ناامید شد و به این نتیجه رسید که آن سیاست به کل شکست خورده است تصمیم گرفت نیروهای آمریکایی را هرچه زودتر از افغانستان خارج کند. در نتیجه، ایالات متحد آمریکا مستقیم با طالبان، بیحضور دولت افغانستان - که یکی از خواستههای کلیدی طالبان بود – وارد مذاکره شد. حال آن که در آغاز قرار بود مذاکرات به گفت و گوی صلحآمیز میان نیروهای افغانستانیِ در گیر در جنگ از جمله «جمهوری اسلامی افغانستان» و طالبان بینجامد. بسیاری از ناظران بر این عقیده اند که مَنش ترامپ و به عبارتی، خوی و طبیعت او روند مذاکرات با طالبان را پیچیدهتر و دشوارتر کرد. در طول مذاکرات، ترامپ بارها تهدید به خروج از افغانستان کرد. مقامهای آمریکایی تهدید مداوم او را با استفاده از تمثیل معروف «شمشیر داموکلس»، «توییت داموکلس» مینامیدند. یعنی اینکه ترامپ هرلحظه ممکن بود با یک توییت اعلام کند که ایالات متحد آمریکا در حال خروج از افغانستان است. مایک پُمپئو، وزیر امور خارجۀ آمریکا در آن زمان که خود از وفاداران سرسخت ترامپ بود، میدانست که ترامپ میتواند هر لحظه به مذاکرات پایان دهد. بنابراین، او به زَلمِی خلیلزاد، مذاکره کنندۀ ارشد آمریکا، دستور داد تا به هر قیمتی با طالبان به توافق برسد. به نوشتۀ «ژِرار کَهَن»، استاد دانشگاه و پژوهشگر برجستۀ دوران حضور آمریکا در افغانستان، مقامهای ارشد پنتاگون یکی از علتهای اصلی شکست آمریکا را در افغانستان، ناآگاهی آمریکاییها از اوضاع افغانستان بهویژه دربارۀ طالبان میدانند. یک مقام ارشد سابق پنتاگون که در مذاکرات حضور داشت گفته بود: پمپئو و خلیلزاد «هیچ خط قرمزی» نداشتند، زیرا هر دو معتقد بودند رسیدن به هر توافقی بهتر از نرسیدن به توافق است. خلیلزاد طرحِ نخستین مذاکرات با همۀ نیروهای افغانستانی را رها کرد و تنها برای دستیابی به توافق با طالبان کوشید. در نتیجه، سببساز آشفتگی در دولت به حاشیه رانده شدۀ افغانستان شد. افزون براین، ترامپ در بارۀ برنامههایی که برای افغانستان داشت، از مشورت با اشرف غنی، رئیس جمهور افغانستان، خودداری کرد. از سوی دیگر، رئیس جمهور آمریکا چندین بیانیۀ عمومی در بارۀ تمایل خود برای خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان صادر کرد. این کار او جایگاه خلیلزاد را در مقام مذاکره کنندۀ ارشد آمریکا تضعیف کرد و طالبان را تشویق کرد تا در مذاکرات بر خواستهای خود پافشاری کنند. بند بندِ موافقتنامهای که میان ایالات متحد آمریکا و طالبان در فوریه ۲۰۲۰ در دوحه امضا شد، به سود طالبان و به زیان دولت افغانستان بود. خلیلزاد به خواستۀ اصلی طالبان تن داد. آن خواسته خروج همۀ نیروهای آمریکایی و ائتلاف بینالمللی از افغانستان بود که قرار شد در ۱۴ ماه انجام گیرد. کارشناسان برای توضیحِ خروج شتابان آمریکا از افغانستان به یک علت مهم دیگر نیز اشاره میکنند و آن اینکه اگر جو بایدن کار ناتمام ترامپ را بیدرنگ به پایان بُرد و در ۱۵ اوت ۲۰۲۱ قدرت را دودستی به طالبان سپرد، علت اصلی آن، چنان که «پاسکال دروئوُ»، کارشناس فرانسوی امور بینالملل، میگوید، تمایل آمریکا به بسیج منابع و نیروهای خود در جبهههای دیگر بهویژه در رقابت با چین بود که برای رهبران آمریکا از نظر راهبردی اهمیت تاریخی دارد.
--------
--------
گوشهای از تاریخ پرفراز و نشیب افغانستان پس از ظهور طالبان
به مناسبت چهارمین سالگرد بازگشت طالبان به قدرت: در فوریۀ سال ۱۹۸۹ نیروهای شوروی خاک افغانستان را پس از ۹ سال اشغال نظامی ترک کردند. آنها در دسامبر ۱۹۷۹ به درخواست «جمهوری دموکراتیک افغانستان» برای فرونشاندن قیام مردم هرات که در مارس آن سال برضد حکومت نورمحمد تره کی آغاز شده بود، وارد خاک افغانستان شدند. آن قیام پس از ۵ روز با به جا گذاشتن ۲۴ تا ۲۵ هزار کشته فرونشست، اما در عین حال، سرآغاز جنگهای گستردۀ داخلی شد. جنبشِ طالبان پس از بیرون رفتن نیروهای شوروی در گیر و دار جنگ داخلی افغانستان پدید آمد. آن جنبش پیرامون گروه کوچکی از مجاهدینِ افغان که با نیروهای شوروی میجنگیدند، شکل گرفت و با پیوستن چند تن از رهبرانِ شاخۀ جدا شده از حزب اسلامیِ «گلبُدین حکمتیار» به نام شاخۀ «محمد یونس خالص» اعتبار پیدا کرد چنان که هزاران جوانِ روستاییِ پشتون بیدرنگ به آن روی آوردند. بیشتر آن جوانان از اردوگاههای پناهندگان افغان در پاکستان میآمدند که از دسامبر ۱۹۷۹ با خانوادههاشان در حاشیۀ مرز افغانستان جایگیر شده بودند. آن نسل تازۀ مجاهدینِ افغان در مدارسِ قرآنیِ مکتب دیوبندی، که مکتبی حنفی با گرایش صوفیانه است، آموزش دیده بودند. در ایجاد و گسترشِ آن مدارس، ژنرال ضیاء الحق در زمان حکمرانیاش بر پاکستان از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۸ بسیار کوشیده بود. افزون بر مکتب دیوبندی، طالبان الهام یافته از وهابیگری و سلفیگریِ جهادیِ ابن تیمیه نیز هستند. با این حال، بعضی از تحلیلگران افغانستانی در پس اسلامگرایی افراطی آنان انگیزههای نیرومند قومی میبینند. به گفتۀ محیالدین مهدی، نمایندۀ پیشین مجلس افغانستان و پژوهشگر تاریخ سیاسی، دین و شریعت برای طالبان نقابی است برای پیشبرد هدفهای قومی پشتون به زیان قومهای غیرپشتونِ افغانستان به ویژه تاجیکها. باری، کمکهای نظامی، مالی و تدارکاتیِ پاکستان و پشتیبانی گروههای بزرگی از مردم راه پیشرویِ طالبان را هموار کرد. آنان در سپتامبر ۱۹۹۵ بر هرات و در ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶ بر کابل دست یافتند و بیدرنگ به جایگاه سازمان ملل تاختند و محمد نجیبالله، رئیس جمهور کمونیست، را که پس از معزول شدنش در ۱۹۹۲ در آنجا پناه گرفته بود، بیرون کشیدند و کشتند. ملاعُمر با عنوان امیرالمؤمنین رئیس «امارت اسلامی افغانستان» شد. آنان در سال ۲۰۰۰ بر ۹۰ درصد خاک افغانستان دست یافتند. بر ۱۰ درصد باقیِ کشور در بخش شمالِ شرقی، «ائتلاف شمال» به رهبری برهان الدین رباّنی در مقام رئیس دولت و احمدشاه مسعود در مقام وزیر دفاع، فرمان میراند. تنها پاکستان، عربستان سعودی و اماراتِ متحد عربی رژیم طالبان را به رسمیت شناختند. با این حال، احمدشاه مسعود توانست اجماعی از کشورهای منطقه - به استثنای پاکستان- در برابر طالبان به وجود بیاورد. او تروریستی بودن جنبش طالبان را به کشورهای پیمان شانگهای قبولاند و دربارۀ خطر بیثباتی و ناامنی در منطقه به آن کشورها هشدار داد. کم و بیش همۀ کشورهای منطقه به این نتیجه رسیدند که نباید در برابر طالبان سر تسلیم فرود آورند یا دست کم نباید وارد تعامل با آنان شوند. در آوریل سال ۲۰۰۱ احمدشاه مسعود به دعوت اتحادیه اروپا سفری به فرانسه و بلژیک کرد و همان هشدارها را دربارۀ طالبان به اروپاییان و امریکاییان داد. اما رهبران اروپا و امریکا به هشدارهای او توجه کافی نکردند. آنان اگرچه از روابط طالبان با گروههای تروریستی جهانی مانند القاعده آگاه بودند، اما مشکل طالبان را در اصل، مشکل داخلی افغانستان میدانستند. با این حال، احمدشاه مسعود در آن سفر توانست حساسیت افکار عمومی کشورهای غربی را نسبت به خطر طالبان برانگیزد. 11 سپتامبر ۲۰۰۱ دو روز پس از قتل احمدشاه مسعود روی داد. نیروهای امریکایی با شتابی باورنکردنی برای انتقامجویی از طالبان و القاعده وارد افغانستان شدند. نیروهای وفادار به دولت «ائتلاف شمال» در هماهنگی با نیروهای امریکایی طالبان را از شهرها، ولایتها و شهرستانهای افغانستان راندند. با برکناری طالبان از قدرت، دوران تازهای در تاریخ افغانستان گشوده شد. میتوان گفت که آن کشور دوباره گام در راه توسعه و پیشرفت گذاشت. هرچند طالبان از خرابکاریهای گهگاهی خود بازنایستادند، اما دیگر کسی تصور نمیکرد که آنان روزی به قدرت باز گردند. جهان آزاد به رهبری امریکا که وعدۀ آزادی و دموکراسی و حقوق بشر به مردم افغانستان داده بود، سرانجام آن کشور را ترک کرد و قدرت را دو دستی به طالبان سپرد. نیروهای آمریکایی پس از بیست سال حضور پیوسته، پرهزینه و مرگبار در افغانستان، در ۱۵ اوت ۲۰۲۱ برابر با ۲۴ ماه اسد ۱۴۰۰ خاک آن کشور را با شتابی حیرتانگیز ترک کردند و زمام امور آن را به دست طالبان سپردند. خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان برپایۀ «موافقتنامۀ ۲۰۲۰ دوحه» باعنوان رسمی «موافقتنامۀ آوردن صلح به افغانستان» انجام گرفت. آن موافقتنامه در ۲۹ فوریه ۲۰۲۰ میان ایالات متحد آمریکا و طالبان در دوحۀ قطر امضا شد. در آن موافقتنامۀ ۴ صفحهای که در وبگاه وزارت امور خارجۀ آمریکا منتشر شد، طالبان تعهد کردند از فعالیت القاعده در مناطق زیر کنترل خود جلوگیری کنند و با «جمهوری اسلامی افغانستان» که از ۲۰۰۴ نظام حاکم بر کشور بود، مذاکره کنند. به گواهی کارشناسان و ناظران آگاه، در گفت و گوهای صلح دوحه طالبان به آمریکاییها قول داده بودند که پس از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان دولتی فراگیر تشکیل خواهند داد و گویا آمریکاییها باور کرده بودند. زیرا گمان میکردند طالبان از تجربۀ حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱، سقوط طالبان و رویدادهای پس از آن درس گرفتهاند و این بار راهی دیگر در پیش خواهند گرفت. اما خیلی زود معلوم شد که آنان قول دروغین دادهاند. «جمهوری اسلامی افغانستان» همزمان با خروج نیروهای آمریکایی سقوط کرد و اشرف غنی، رئیس جمهور، از افغانستان بیرون رفت. بلافاصله پس از خروج او از کشور، طالبان کاخ ریاست جمهوری را به تصرف خود درآوردند. در آن روز دهها هزار افغان برای فرار از کشور به سوی هواپیماهای نظامی نیروی هوایی ایالات متحد و متحدانش در فرودگاه کابل هجوم آوردند. کارنامۀ طالبان در طول چهار سالی که از بازگشت آنان به قدرت میگذرد، سزاوار بررسی جداگانه و همه جانبه است. در اینجا تنها به یک نکته اشاره میکنیم و آن اینکه با سقوط حکومت پیشین و بازگشت پیروزمندانۀ طالبان به قدرت، زنان افغانستان بیش از گروههای دیگر جامعه آسیب دیدند. طالبان دوباره و این بار با اعتماد به نفس بیشتر کوشیدند نه تنها صدای زنان را فرونشانند بلکه خودشان را نیز در خانهها زندانی کنند.
--------
--------
آیا دولت اسرائیل میتواند ایران را تجزیه کند؟
هفتۀ گذشته تجزیه طلبان مسلح کُرد سه حملۀ مسلحانه به مرزبانان ایرانی در مناطق مرزی غرب کشور انجام دادند. به نوشتۀ وبگاه «تحولات جهان اسلام» وابسته به جمهوری اسلامی ایران، آن سه حمله در روزهای دوشنبه، سه شنبه و جمعه به دست گروه تجزیه طلب «پژاک» در شهرستان بانه در استان کردستان و شهرستان سردَشت در استان آذربایجان غربی انجام شد و به کشته شدن چهار مرزبان و زخمی شدن دو تن دیگر انجامید. روز شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ ژوئیه نیز جنگجویان گروه «جیش العدل» به ساختمان دادگستری کل استان سیستان و بلوچستان در شهر زاهدان حمله کردند و شماری از مقامهای قضایی، امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی و چند تن از شهروندان عادی را کشتند. مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان، با صدور بیانیهای آن حمله را محکوم کرد و نوشت: بنده این حملهٔ ناجوانمردانه را که به یک مکان عمومی و غیرنظامی صورت گرفته و افراد بیسلاح ازجمله یک زن و کودک در آن حمله جان خود را از دست دادهاند، غیرشرعی میدانم و آن را به شدت محکوم میکنم. روز یکشنبه پنجم مرداد ماه ۱۴۰۴ نیز در جریان یک حملۀ مسلحانه در منطقۀ شیرآباد زاهدان، یکی از فرماندهان پایگاه بسیج آن منطقه کشته شد. رسانههای دولتی اعلام کردند که فرمانده پایگاه بسیج در حال انجام مأموریت در حوالی مسجد امام هادی کشته شده است. به نوشتۀ وبگاه «تحولات جهان اسلام»، طرح ناامن سازی مناطق مرزی ایران به دست گروه های تروریستی و تجزیه طلب با طراحی سازمان های امنیتی موساد و سیا انجام میگیرد. کارشناسان احتمال نمیدهند که حملههای مسلحانۀ گروه «پژاک» به مرزبانان ایرانی با طراحی مستقیم سازمانهای امنیتی موساد و سیا انجام گرفته باشد. اما این گونه حملهها بیارتباط با آمادگی اسرائیل برای حملۀ دوباره به ایران و فراخوان نخست وزیر آن کشور برای براندازی جمهوری اسلامی نیست. رهبران پژاک خود را پیرو افکار عبدالله اوجالان، بنیانگذار حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک)، و نظریۀ «کنفدرالیسم دموکراتیک» او میدانند. «کنفدرالیسم دموکراتیک» نظریۀ سیاسی ویژهای است که عبدالله اوجالان آن را تئوریزه کرده است. با واقعیت بخشیدن به این نظریه، یکپارچگی واحدهای سیاسی موجود در خاورمیانه جای خود را به جامعههای خودگردان میدهد. در «کنفدرالیسم دموکراتیک» شهروندان با دموکراسی مشارکتیِ انجمنهای محلی، پارلمانها و شوراهای باز، شوراهای شهری و کنگرههای بزرگتر به کارگزارانِ مستقیمِ جامعههای خودگردان تبدیل میشوند. مفهوم «دولت- ملت» در این نظریه جایی ندارد. درواقع، نظریۀ «کنفدرالیسم دموکراتیک» به دنبال تجزیۀ واحدهای سیاسی بزرگ به واحدهای خودگردانِ کوچک است. گروه پژاک را شاخۀ حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) در ایران میدانند که از سال ۲۰۰۴ فعالیت خود را آغاز کرده است. با این حال، رهبری این گروه از سیاستهای حزب کارگران کردستان پیرویِ بیچون و چرا نمیکند. به همین سبب، نگران انحلال اخیر آن حزب در ترکیه نیست و تنها میخواهد به مدل سیاسی عبدالله اوجالان در ایران جامۀ عمل بپوشاند. گروه پژاک دشمنی آشتیناپذیر با جمهوری اسلامی دارد. به نوشتۀ «ایریس لامبر»، کارشناس مسائل خاورمیانه، رهبری پژاک حملۀ اسرائیل به ایران را در ماه ژوئن فرصت مناسبی برای آغاز مرحلۀ تازهای در برانگیختن مردم برای احیای جنبش «زن، زندگی، آزادی» میداند. بنابراین، حمله به مرزبانان ایران در مناطق مرزی غرب کشور نوعی همسویی با سیاستهای تل آویو است. البته، به گفتۀ کارشناسان، پژاک در قیاس با دیگر احزاب کُرد کمترین نفوذ را در میان کردهای ایرانی دارد. باید دید احزاب دیگر کُرد چه نسبتی با اسرائیل دارند؟ شکی نیست که اسرائیلیها از جریانهای تجزیه طلب پشتیبانی میکنند. در ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ شماری از نمایندگان پارلمان اسرائیل با امضای نامهای از اِلی کوهِن، وزیر خارجۀ آن کشور، خواستند جمهوری اسلامی را به سبب رفتارهای خشونتآمیز با اقلیت آذری ساکن در «آذربایجان جنوبی» واقع در شمالغرب ایران، زیر فشار بینالمللی قرار دهد. در آن نامه از جمله آمده بود: جلب حمایتهای بین المللی در سطحی گسترده برای آرمانهای ملی مردم «آذربایجان جنوبی»، ضربه مهلکی به رژیم آیتاللهها خواهد زد و اگر کشور مستقل «آذربایجان جنوبی» ایجاد شود اسرائیل متحد دیگری در منطقه در کنار جمهوری آذربایجان خواهد داشت. البته، مردم آذربایجان در آن زمان اعتنایی به این نامه نکردند. در گرماگرم جنگ دوازده روزه، روزنامۀ جروزالم پست در سرمقالۀ ۱۸ ژوئن (برابر با ۲۹ خرداد ۱۴۰۴) خود طرحی شش مادهای به رئیس جمهور آمریکا پیشنهاد کرد و در مادۀ ششم آن از ترامپ خواست با ایجاد یک ائتلاف خاورمیانهای دست به تجزیۀ ایران بزند و برنامهای بلندمدت برای یک ایران فدرال یا تجزیهشده در نظر بگیرد و تضمینهای امنیتی به مناطق اقلیتنشین سُنی، کُرد و بلوچ که خواهان جدایی از ایران اند، بدهد. اکنون نگاهی به گروه تجزیه طلب «جیش العدل» میافکنیم. این گروه دنبالۀ گروه جُندالله است که در سال ۱۳۸۲ برای دفاع از حقوق دینی و قومیِ بلوچهایِ ایران تشکیل شد و به مبارزۀ مسلحانه با جمهوریِ اسلامی روی آورد. با اعدام عبدالمجید ریگی، رهبر گروه، در خرداد ۱۳۸۹ بساط جندالله برچیده شد. اما در سال ۱۳۹۱ صلاحالدین فاروقی، یکی از اعضای پیشینِ جندالله، گروه جیشالعدل را با همان خط مشی و روشهای مبارزه بنیان گذاشت. جیش العدل سه شاخۀ نظامی دارد که از روشهای مبارزۀ چریکی استفاده میکنند. اعضای گروه جیشالعدل از میان قوم بلوچ برخاستهاند و همه سُنّیمذهباند. به اعتقاد این گروه، جمهوری اسلامی حقوقِ اقلیتِ سُنّی بلوچستانِ ایران را پایمال میکند. سلفیگری و وهابیگری دو منبعِ الهام این گروه شبه نظامی است. از همین رو، در جنگ داخلی سوریه، جیش العدل از گروههای سلفی و جهادیِ درگیر در آن جنگ حمایت میکرد و یکی از علتهایِ اصلیِ عملیاتِ تروریستیاش در استان سیستان و بلوچستان پشتیبانیِ جمهوری اسلامیِ ایران از رژیم بشار اسد بود. جنگجویان این گروه به سبب نزدیکیشان به راههای صعبالعبورِ مرزی از شیوههای مبارزۀ چریکی مانند بمبگذاری، کمین کردن، مینگذاری در جادهها و تاختِ ناگهانی استفاده میکنند. به نوشتۀ سایت تحلیلی خبری «عصر ایران»: گروه جیش العدل بواسطۀ ارتباط با موساد از حمله اسرائیل به ایران اطلاع داشت و از چند هفته پیش خود را برای حملۀ زمینی به بندرچابهار واقع در جنوب شرق ایران آماده کرده بود تا همزمان با حملۀ اسرائیل، به این شهر استراتژیک حمله و با تصرف پاسگاههای انتظامی ونظامی بحرانی جدی و امنیتی در منطقه ایجاد کنند . پژوهشی در دست نیست که نشان دهد بلوچهای ایران تا چه اندازه با این گروه احساس همدلی میکنند. اما به نظر میرسد این گروه در میان مردم عادی بلوچ نفوذ چشمگیری ندارد. مولوی عبدالحمید، امام جمعۀ با نفوذ اهل سنت زاهدان که منتقدِ سرسخت سیاستهای جمهوری اسلامی است، بارها عملیات تروریستی گروه جیشالعدل را محکوم کرده است. بر این اساس، میتوان گفت که بلوچهای ایران با این گروه چندان همدل نیستند. اکنون باید دید تندروهای اسرائیلی که به دنبال تجزیۀ ایران اند تا چه اندازه به این گروههای تجزیه طلب امید بسته اند؟
--------
--------
آیا تغییر رژیم در ایران با مداخلۀ خارجی ممکن است؟
شنبۀ گذشته ۱۹ ژوئیه برابر با ۲۹ تیرماه ۱۴۰۴ آویگدور لیبرمن، وزیر دفاع پیشین اسرائیل، در مصاحبه با شبکۀ ۱۲ تلویزیون آن کشور گفت: تنها چیزی که هماکنون رهبران جمهوری اسلامی ایران به آن میاندیشند، انتقامجویی از اسرائیل است. آنان خود را برای حملهای بزرگتر آماده میکنند. بنابراین، اسرائیل باید پیشدستی کند و ضربۀ نخستین را بزند. او سپس افزود: تنها راه تضمین امنیت اسرائیل تغییر رژیم در ایران است. تغییر رژیم (یا: رژیم چنج) اصطلاحی است در علوم سیاسی و معنایِ فشردۀ آن جایگزین کردن زورگویانۀ رژیم سیاسی یک کشور با رژیم سیاسی دیگر است. تغییر رژیم در یک کشور ممکن است سرانجامِ فرایندهای داخلی مانند انقلاب، کودتا و جنگ داخلی یا نتیجۀ مداخلۀ آشکار و پنهان خارجی باشد. اما کارشناسان این اصطلاح را بیشتر به معنای تغییر رژیم سیاسی در یک کشور از راه مداخلۀ خارجی به کار میبرند. ممکن است این مداخله حملۀ نظامی باشد یا دیپلماسی زورگویانه. برپایۀ پژوهشهایی که در این باره انجام گرفته، از سال ۱۸۱۶ تا ۲۰۱۱ میلادی، مداخلۀ خارجی به منظور تغییر رژیم به برکناری ۱۲۰ رهبر سیاسی در کشورهای گوناگون انجامیده است. در دوران جنگ سرد، ایالات متحد آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی برای تغییر رژیمها در چهار گوشۀ جهان آشکار و پنهان مداخله میکردند. کودتا، حملۀ نظامی و دیپلماسی زورگویانه روشهای رایج و آشکار آن دو ابرقدرت در تغییر رژیمها بود. شورویها به بهانۀ برانگیختن «انقلاب سوسیالیستی» و آمریکاییها برای جلوگیری از چنین انقلابهایی میکوشیدند رژیمها را به ویژه در کشورهای در حال توسعه تغییر دهند. جالب اینکه اصطلاح «دخالتپرهیزی» یا «عدم مداخله» را نخستین بار ایالات متحد آمریکا بود که در سال ۱۹۱۵ در سیاست خارجی خود گنجانید چنان که این اصطلاح تبدیل به هنجاری در روابط بینالملل شد. کارشناسان معتقدند که یکی از علتهای اصلی «عدم مداخلۀ» ایالات متحد آمریکا در جنگهای جهانی اول و دوم یا «بیطرفی» قدرتهای لیبرال اروپا در جنگ داخلی اسپانیا نتیجۀ پایبندی آنها به این هنجار مهم در روابط بینالملل بود. در حالی که آلمان نازی و ایتالیای فاشیستی از سویی و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از سوی دیگر در جنگ داخلی اسپانیا شرکت کردند. هنجار «عدم مداخله» سپس به صورت یکی از اصول اصلی «منشور سازمان ملل متحد» درآمد چنان که کشورهای عضو سازمان، این اصل را یکی از پایههای صلحِ نوظهورِ پس از جنگ جهانی دوم دانستند. بدینسان، اصل «دخالتپرهیزی» یا «عدم مداخله» در حقوق بینالملل وارد و جایگیر شد. مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۶۵ لازم دید اصل «عدم مداخله» را به همه کشورهای عضو یادآوری کند و در سال ۱۹۷۰ مخالفت خود را با هرگونه مداخله در کشورهای دیگر اعلام کرد. اعضای آن سازمان پذیرفتند که هر دولتی در انتخاب نظام اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود آزاد است و حقوق بینالملل بر پایۀ روابط صلحآمیز میان دولتها تنظیم شده است. گنجانده شدن اصل «عدم مداخله» در قوانین بینالملل، دولتهایی را که وسوسۀ تغییر رژیم در کشورهای دیگر را داشتند ناگزیر کرد کوششهای خود را برای این کار مخفیانه انجام دهند تا متهم به نقض قوانین بینالمللی نشوند. اما پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آمریکاییها در سیاست خارجی خود تبصرهای بر این اصل افزودند و آن اینکه هنگام تهدید تروریسم یا سلاحهای کشتار جمعی دیگر نباید پایبند اصل «عدم مداخله» باقی ماند. با چنین تفسیر تازه از اصل «عدم مداخله» بود که آمریکاییها در سال ۲۰۰۱ به افغانستان و در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کردند و دست به «تغییر رژیم» در آن کشورها زدند. در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ نیز روسیه به بهانههای دیگر اصل «عدم مداخله» را زیر پا گذاشت و به اوکراین حمله کرد. شورای امنیت سازمان ملل متحد کوشید قطعنامهای در محکومیت روسیه به تصویب برساند. اما چون روسیه یکی از پنج عضو دائم آن شوراست، توانست از حق وتوی خود برای جلوگیری از تصویب قطعنامه استفاده کند. بسیاری از کشورها در واکنش به وتوی روسیه کوشیدند تحریمهایی را برای بازداشتن آن کشور از حملۀ نظامی به اوکراین بر روسیه اعمال کنند. جالب اینکه روسیه در آن زمان ریاست شورای امنیت سازمان ملل را به عهده داشت. البته، شورای امنیت سازمان ملل متحد خود را مجاز میداند که در صورت مشاهدۀ تهدیدی برای صلح، نقض صلح یا اقدامی تجاوزکارانه، تصمیم به مداخلۀ بشردوستانه و، درواقع، مداخلۀ نظامی بگیرد. همۀ این استثناها نشاندهندۀ کشدار بودن مفهوم «دخالتپرهیزی» یا «عدم مداخله» است. بسیاری از کارشناسان معتقدند که با بازگشت ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا این مفهوم دیگر از قوانین بینالملل رخت بربسته است. ایالات متحد آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون اعتبار و اهمیت جهانیاش را وامدار تعهدات بینالمللیاش بود. اما ترامپ با برداشت خاص خود از کشورداری معتقد است که قدرت بزرگی مانند آمریکا تعهد بینالمللی ندارد. به همین سبب است که او دست دولت اسرائیل را در بازآراییِ خاورمیانه باز گذاشته است. از زمان تشکیل دولت اسرائیل یکی از وسوسههای همیشگی رهبران آن کشور بازآرایی خاورمیانه بوده است. آنان بسیار پیش از انقلاب ایران در فکر تجزیۀ واحدهای بزرگ سیاسی در خاور میانه و ایجاد واحدهای سیاسی کوچک در آن منطقه بودند. روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران و سیاست منطقهای آن رژیم به ویژه جاهطلبی هستهای رهبران آن، اسرائیلیها را برای بازآرایی خاور میانه مصممتر کرد. بیرحمی جمهوری اسلامی در واداشتن ایرانیان به پیروی از هنجارها و قوانین خود، سرکوب خونین جنبشهای اعتراضی جوانان در چهل و شش گذشته و فساد و ویرانگریهای این رژیم سبب شده است که بسیاری از ایرانیان برای نابودی آن روزشماری کنند. اما به چه قیمتی؟ گروههایی از آنان بهویژه در خارج، مداخلۀ نظامی اسرائیل و آمریکا را برای پایان دادن به عمر جمهوری اسلامی مثبت و سودمند میدانند. اما گروههای بزرگی از ایرانیان در داخل و خارج نگران آیندۀ کشورشان هستند. نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، از همان فردای عملیات «شیر خیزان» خواهان تغییر رژیم در ایران شد و ایرانیان را برای براندازی جمهوری اسلامی به شورش فراخواند. در گرماگرم جنگ دوازده روزه، روزنامۀ جروزالم پست نیز در سرمقالۀ ۱۸ ژوئن (برابر با ۲۹ خرداد ۱۴۰۴) خود طرحی شش مادهای به رئیس جمهور آمریکا پیشنهاد کرد و در مادۀ ششم آن از ترامپ خواست با ایجاد یک ائتلاف خاورمیانهای دست به تجزیۀ ایران بزند و برنامهای بلندمدت برای یک ایران فدرال یا تجزیهشده در نظر بگیرد و تضمینهای امنیتی به مناطق اقلیتنشین سنی، کُرد و بلوچ که خواهان جدایی از ایران اند، بدهد. چنین درخواستی از دونالد ترامپ نمیبایست شگفتی برانگیزد. زیرا او در روابط بینالملل در پی بازگشت به نوعی «وضع طبیعی» است که در آن زور عریان حرف آخر را میزند. پُرزورها آزادند بیهیچ محدودیت یا قید و شرطی دست به کار شوند و ضعیفترها چارهای جز تسلیم شدن در برابر آنچه قدرتهای بزرگ بر آنها زورآور میکنند، ندارند. کارشناسان مدتهاست از خود میپرسند اگر ایالات متحد آمریکا خود را از احترام به قوانین بینالملل و منشور سازمان ملل معاف میداند، چرا باید انتظار داشته باشیم که چین تایوان را با زور پس نگیرد؟ یا چرا باید دولت اسرائیل در پی تغییر رژیم در ایران و احتمالاً تجزیۀ آن کشور نباشد؟
--------
--------
Su تاریخ تازهها
رویدادهای روز که خمیرمایۀ «اخبارِ» رسانه ها را تشکیل می دهند، فراوان ریشه در گذشته دارند و گاه بیش از آنکه حاصل گریز ناگهانی احوال روز باشند، نتیجۀ دیگرگون شدن هر چند کُند، اما ژرف و پایدار روزگاری دراز مدت اند. «تاریخ تازهها» بر گذشتۀ رخدادهای روز می نگرد و در این نظر و گذر پیشینۀ چرخشهای کنونی را باز می نماید.